شهید چهارده سال بعد از انتظار شهید یوسف صادقیان
| ||
|
جستجو
[Menu_Title]
بسمه تعالی حاج صفار فرمانده منطقه سوم دریایی امام حسین (ع) دستور داد یک گرهان به فرماندهی ابراهیم گرگی جمع آوری شود.من و دو فرندم در گروهان بودیم برادر،حاج صفار به یوسف گفت شما در منطقه بمانید،چون به پدرت احتیاج داریم و برادرت فرمانده دسته است.مسئولیت کارگاه یخچال سازی را به شما می سپارم یوسف به ایشان گفت شما به رزمنده احتیاج دارید و من تیربارچی هستم... یوسف قبول نکرد بماند.سردار صفار به من گفت چیکار کنم؟... گفتم:((هرچه از خدا آمد خوش آمد))بعد از ظهر همه به سمت فاو حرکت کردیم. شب به خور عبدالله فاو رسیدیم و همان لحظه برادر گرگی نیروها را تقسیم کرد. یکی از همکارام که همسنگر یوسف بود بعد از 13 سال اینو به من گفت که شهید یوسف از ما خواسته بود که یک وصیت نامه برایش بنویسیم.ایشان گفته بودند من مانند آقام امام حسین (ع) سر از تن جدا و تشنه لب شهید خواهم شد. ساعت 3 صبح عراق به ما حمله کرد. یوسف با یکی از همرزمانش پشت تیربار بود. سنگر شهید یوسف را به آتش می کشند.و در همان لحظه نصف سنگر یکی از همرزمان آقای شریفی که راوی این خاطره است ویران می شود و ایشان می گویند ما در همان لحظه از سنگر بیرون آمدیم یوسف را همان گونه که در وصیت نامه خودش نوشته بود شهید شده بود. کیفی در جیب شهید یوسف توسط سردار تجسس پیدا شده بود که ما آنرا از همان کیف شناسایی کردیم. هر چقدر اصرار کردیم که کیف را نزد خود نگه داریم قبول نکردند.
مطالب مربوط
ارسال نظر .:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
|
خرید از چین ()
|
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به مدیر آن می باشد.
|